این چند سال

نه اینکه بپرسم جسمت کجاس! حواست کجاس هفت پشت غریبه دلشون برام سوخت تو چی؟ تا دیدی زیر لب بهم گفتی بدبخت نیش خند زدی رد شدی، طاقتشو داری حرف بزنم؟ نمیدونم اینهمه دعا میکنم اما اثر نداره میگم خداهم نمیذاره اما یهو یه جایی جلوم سبز میشی میگم خدا توهم باهام شوخیت گرفته ازم دورش میکنی اما نشونم میدی تا اونجا بشه پاتوقم به دیوونگیم بخندی؟؟ وقتی با ماشین دوستامم میگن اینطور نمیشه لاقل بذار تورو ببینه بفهمه دنبالشی میگم میترسم اما لاقل نذارین مامانش ببینه درسته منو نمیشناسه اما نگه مزاحما دنبال دخترم افتادن هم دیوونم هم عاقل،پاتوقم شده سر خاک بابات دیگه چ این چند سال...

امروز دهم شهریور هس، دهمین سالگرد رفتن کسی که با رفتنش همه زندگیمو جوونیمو با خودش برد،این لحظه درست همون ساعتی بود که ده سال پیش داشتم زیر پتو گریه میکردم بالشو گاز میگرفتم تا کسی صدای ناله هامو نشنوه، ده سال پیش دهم شهریور جمعه بود ساعت ده شب که همه زندگیم داشت میرفت و منو زنده به گور کرد چه حس وحشتناکی وقتی ماشین حرکت کرد و من از پشت نگا میکردمو اشکام سرازیر میشد داشتم خفه میشدم میخواستم داد بزنم نروووو اما رفتی. دیگه هیچ امیدی برا زندگی نموند کلی رویا پردازی آرزو دفن شد تو سینم یه ماه گذشتو شد پاییز همه جا خلوت، حال درسو مدرسه نداشتم پارک خلوت بود این چند سال...